سلام به همه ی دوستان خوبم... و سلام به تویی که میدونم نمیای... ای کاش... ای کاش... ای کاش...

ممنون از همه ی دوستان عزیز و شرمنده که یه مدت نبودم... اصلا حال خوشی نداشتمو ندارم... گیجم... گنگم... بعضی دوستان میگن نوشتن آرومت میکنه ولی وقتی دلی نباشه که بخوای بنویسی چی؟ نمیدونم ... واقعا حس میکنم هیچی نمیدونم!!! دیوانه وار تو ی سکوت خودم غرق شدم و هیچ چیز نمیدونم... وصف حالم تو یه جمله است: داغونم...!!! فقط اومدم مرحمی بذارم رو دل زخم خورده ام و آخرین شعرم رو براتون بنویسم... که گوشه ای از وصف حال الانمه... تو رو خدا برام دعا کنین... ممنون... یا علی...

پ.ن.۱: "بی دل بی نشان" خواهشا بگو کی هستی...؟!

پ.ن.۲: "بی دل بی نشان" وقتی نشونی ازت ندارم چه طوری بشناسمت؟؟؟ این چیزایی که نوشتی وا۳ من معرفی نمیشه... ازت خواهش کردم خودت رو معرفی کنی ولی از خودت نگفتی...  اگه چیزایی که نوشتی واقعا حرف دله و فقط یه کپی کردن مطلب از هزار تا سایت دیگه نیست پس شهامت داشته باش و خودت رو معرفی کن... خواهشا...

 

                          "قافیه ی سکوت..."

پرم از قافیه ی سکوت مرگبار صدایت...

حرف های دل زخم خورده ام بر روی گونه های خیسم رژه می روند...

شب های تاریک دلم هوای ستارگان چشمان مستت را کرده اند...

و تو چه ساده از من میگذری...

 

 

میدونم نمیای ولی اگه اومدی ببنین اینو یادت هست عزیز؟

 

 ola