... تسلیت
حرفی ندارم جز اینکه بگم تسلیت...
...
روی برگ شقایق بنویسید:
گل طاقت بین در و دیوار ندارد...
...
...
حرفی ندارم جز اینکه بگم تسلیت...
...
روی برگ شقایق بنویسید:
گل طاقت بین در و دیوار ندارد...
...
...
اومدم یه خبر از قول خودم و وفا بتون بدم...
همونجور که میدونین فصل امتاحاناست... و ما دیگه فعلا نمیایم تا بعد امتاحانا....
البته شاید من شیطونی کردم و اومدم یه سری زدم...
منم که مثل همیشه خیلی دلم گرفته...
این عکس رو متنشو خیلی دوست دارم....
برامون دعا کنین...
مرسی از همتون...
خداحافظ....
...
شرمنده این مدت خبری ازم نبود.... حالم اصلا خوب نبود... البته حالا هم همچین خوب نیستم ولی خب.... خدا رو شکر...
بعضی دوستان گفته بودن چرا لینکشون نکردیم یا جواب ندادیم؟ که باید بگم یا وفا جون سرش شلوغ بوده تو این مدت که من نبودم یا اینکه بعضی دوستان آدرس وبلاگشون رو نذاشته بودن...
به هر حال دست وفا جون درد نکنه و از همه ی دوستایی که میان نظر میدن ممنون...
این بار هم باز یکی از شعرای خودم رو میخوام براتون بنویسم.... ۲۴ فروردین امسال گفتمش...
خواهشا نظر و انتقادتون رو بگید.... هر عیب و نقص کوچیک و بزرگی که داره و اگه احیاناً نقطه ی قوتی داره خواهشا بگید...
ممنون...
«تو مرا تنهایی٬ تنها نگذار...»
تو مرا تنهایی٬ تنها نگذار...
در پی یافتن گرمی دستت...
درپس کوچه ی تاریک دلم می روم آرام٬ خسته...
درپی راهی و عبوری که به مقصد برسد...
امّا باز...
کوچه پس کوچه های دلم همه بن بست است...
همه ی بن بست ها می رود ته آن درّه ی تاریک و خموش...
ناگاه دلم می لرزد...
آوای سکوتت را می شنوم که چه بی پروایی...
با خودم می گویم: خوش به حالت که رهایی...
همه جا تاریک است... همه جا...
آری تو همدم شب هایی...
در کنج دلم٬ نبضم٬ آرامْ آرام می گوید:
آنجاست... آنجاست... کلبه ی تنهایی...
...
میخوام ازتون یه خواهش بکنم.
یه بنده خدایی سرطان داره میخواد عمل کنه بچه ها براش دعا کنید عملش موفقیت امیز باشه.
هممون از خدا میخوایم تا خوب بشه.
خواهش میکنم شما هم برای این جوون دعا کنید.
سلام بچه ها.خوبید؟؟؟؟
این دفعه میخوام به خاطر فاطمه جون که خیلی اصرار میکنه یکی از شعرام رو براتون بزارم,
البته میدونم اصلا قشنگ نیست و به پای شعرای فاطمه جون نمی رسه,
ولی خب چیکار کنم فقط به خاطر فاطمه جونم می نویسمش که بفهمه چقدر برام مهمه؟!
قلب شکسته
نمی دانم که بودی
نمی دانم چه کردی
نمی دانم چگونه
نمی دانم چه جوری
چه راحت قلبم را ربودی
ربودی....ربودی....
با خود بردی
بی انکه به ان نگاهی بیاندازی
قلبم در دستان گرمت بود
قلبی که بر دستانت بوسه میزد
قلبی که برایت می مرد
ولی....ولی....
چرا هیچ حرفی نزدی
چرا نگفتی تو هم قلب داری
چرا جواب قلبم را ندادی
مگر قلبت احساس ندارد
مگر قلب مرا ندیدی
که چگونه برایت تکه تکه شد
مگر قلبم را ندیدی
که چگونه فدایت شد
مگر قلبم را ندیدی که چگونه مرد
مگر ندیدی که بی قلب شدم
مگر ندیدی که بی تو مردم
مگر ندیدی که بی تو نفسم برید
پس چرا رفتی و جوابم را ندادی
هر کجا که بری قلب شکسته من به دنبالت می اید
بچه ها میدونم اصلا خوب نبود؟؟
ببخشید........
نظر یادتون نره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!