امروز ۱۳ آبان بود واسه همه روز دانش آموز واسه من... اگه ۱۳ اردیبهشت یادت بیاد میفهمی چی میگم...
پ.ن۱: بی دل بی نشان... به خدا قسم اگه نگی کی هستی و چی از جون من میخوای دیگه هیچ کودوم از نظراتو نمیخونم و جوابتو نمیدم... تو رو به خدایی که میپرستی و ازش دم میزنی تو رو جون اون عشقی که ازش حرف میزنی قسمت میدم بیا و بگو که کی هستی... خواهش میکنم ازت...
پ.ن۲: بی دل بی نشان... همون طور که از اسمت پیداست نشونی ازت ندارم پس مجبورم همینجا حرفامو بزنم اگه خصوصیه معذرت میخوام... بله منو ناراحت کردی... هنوز گیجمو نمیفهمم کی هستی ولی باید بگی اگه نگی حلالت نمیکنم... تو داری از چی حرف میزنی که من بعید میدونم باشه شاید تو فکر میکنی هست ولی اگه واقعا اون حسی که گفتی هست پس اذییتم نکنو بیا و درست حرفتو بزن بیا درست بگو که کی هستی اینجوری فقط داری هم منو هم خودتو عذاب میدی... فعلا که من نمیشناسمت اگه میگی میشناسم پس بگو تا بدونم... بگو تا بفهمم کی داره چی میگه و من باید چی بگم... ازت خواهش کردم و قسمت دادم که بگی پس باید بگی...
پ.ن۳: بی دل بی نشان هیچ طوری نمیتونم بشناسمت وقتی هیچ چیز درستی از خودت نمیگی... از نظر من یا اشتباه گرفتی منو با کس دیگه ای یا اینکه کسی هستی که قصد آزار و اذییت منو داری وگرنه اگه واقعا حرفات راسته درست خودتو معرفی میکردی و درست حرفتو میزدی... من طبق حرفی که زدم عمل میکنم و دیگه جوابت رو نمیدم و همین جا هم به همه میگم که وبم قراره تغییر کنه و دیگه از عشق و غم نمینویسم توش چون هم جایی میشه که بعضیا از احساسات من سوء استفاده کنن هم خیلیا نمیدونن تو دل من چی میگذره و زخم زبون میزنن... پس دیگه حرفای دلمو فقط تو دل خودم بین خودمو خدای خودم نگه میدارم... به قول محسن چاوشی:
اما روح من یه دریاست... پره از موج و تلاطم...
ساحلش تویی و موجاش... خنجرای حرف مردم...
از همه هم ممنون...
پ.ن۴: بی دل بی نشان قصد ناراحت کردنت رو نداشتم ولی
بدون که من ناراحتم... نمیتونم بشناسمت چون چنین کسی برای
من وجود خارجی نداره... فکر کنم تونسته باشم اسمت رو حدس
بزنم ولی کسی رو به این اسم نمیشناسم که ویژگی های تورو
داشته باشه... و از اونجایی که بعضی ها منو از طریق این وبلاگ
اذیت کردن و قصد مردم آزاری داشتن من نمیتونم نه به شما نه
به هیچ کس دیگه وقتی نمیشناسمش اعتماد کنم... واقعا
نمیتونم... و شاید هم شما منو اشتباه گرفته باشی...
(دوستان شعر از خودم نیست... دیگه دستم به قلم نمیره... فقط خودممو بغض های ترک خورده ام... یه دل شکسته و داغون... نمیتونم بنویسم... ولی این شعر یه جورایی بیانگر احساساتم بود که به مناسبت این روز نوشتمش...)
بعد رفتنت عزیزم بس که تنهایی کشیدم
قامتم خمیده از بس عشقتو به دوش کشیدم
تو غم بی همزبونی هی میکشتم لحظه هامو
روی برگه های شعرم خالی کردم عقده هامو
خاطرت جم هرجا باشی توی غربت یه کسی هست
پس خاطراتت زندگیشه. اون غریبه خاطرت هست
اون که تو 7 اسمونش یه 3 تاره هم نداره
اون منم که دلخوشیش گل من کسی رو داره
مثل دیگرون نبودم سر راهتو نبستم
میدونستم نمیای و چشم به جاده ها نشستم
خاطرت جمع تو دل من تو حسابت پاکه پاکه
این خطای دل من بود اون که افتاده به خاکت
تو روزایی که نبودی نمیدونی چی کشیدم
صبح تا شب زخم زبون از هر غریبه ای شنیدم
گل من سرت سلامت تو که خوش باشی غمم نیست
این همیشه ارزومه پس دلیل ماتمم نیست
دیگه از گریه گذشته به جنون کشده کارم
تو که خوشبختی عزیزم دیگه غصه ای ندارم...
...
ظاهرم شاده و خوبه ولی تو باور نکن که حالم خوبه... باور نکن...
بدون که داغونم... بدون که نمیتونم...
دیروز یه آرزوم برآورده شد هرچند دیر... ولی بارون اومد... رفتم زیر بارون تا صورتم خیس بشه که دیگه کسی اشکامو نبینه...

