شعری از خودم برای تو...:

دلت را هوایی کرده ام و اکنون...

دور از اتنظارِ قلبِ تو نشسته ام

و هرچه بیشتر تارهای صوتی ام تکان می خورند، هوا میانِ من و تو بیشتر می شود

و نمی دانم آیا تو هوایم را داری؟!

وزنش را که کم نمی کنی...! میخواهی... ولی...

پس من دست در دستِ آغوشت می دهم تا بر خلافِ تمامیِ قوانین، با بستن چشم هایم در آغوشِ تو، چگالیِ سنگینیِ نگاهت را کم کنم...

و حال، خوب می دانم که تو هوایم را خوب داری...