( تو مرا تنهایی تنها نگذار...(به قلم فاطمه
شرمنده این مدت خبری ازم نبود.... حالم اصلا خوب نبود... البته حالا هم همچین خوب نیستم ولی خب.... خدا رو شکر...
بعضی دوستان گفته بودن چرا لینکشون نکردیم یا جواب ندادیم؟ که باید بگم یا وفا جون سرش شلوغ بوده تو این مدت که من نبودم یا اینکه بعضی دوستان آدرس وبلاگشون رو نذاشته بودن...
به هر حال دست وفا جون درد نکنه و از همه ی دوستایی که میان نظر میدن ممنون...
این بار هم باز یکی از شعرای خودم رو میخوام براتون بنویسم.... ۲۴ فروردین امسال گفتمش...
خواهشا نظر و انتقادتون رو بگید.... هر عیب و نقص کوچیک و بزرگی که داره و اگه احیاناً نقطه ی قوتی داره خواهشا بگید...
ممنون...
«تو مرا تنهایی٬ تنها نگذار...»
تو مرا تنهایی٬ تنها نگذار...
در پی یافتن گرمی دستت...
درپس کوچه ی تاریک دلم می روم آرام٬ خسته...
درپی راهی و عبوری که به مقصد برسد...
امّا باز...
کوچه پس کوچه های دلم همه بن بست است...
همه ی بن بست ها می رود ته آن درّه ی تاریک و خموش...
ناگاه دلم می لرزد...
آوای سکوتت را می شنوم که چه بی پروایی...
با خودم می گویم: خوش به حالت که رهایی...
همه جا تاریک است... همه جا...
آری تو همدم شب هایی...
در کنج دلم٬ نبضم٬ آرامْ آرام می گوید:
آنجاست... آنجاست... کلبه ی تنهایی...
...