سلام و البته خداحافظ...

نمیدونم چه جوری بگم ولی...

ولی دیگه وب تعطیل شد... یعنی اگه وفا بیاد که نه ولی من دیگه نمیام... اینم آخرین آپیه که میکنم...

اتفاقی که نباید می افتاد افتاد...

حالا هم دیگه توان نوشتن ندارم... دیگه از همه چیز از همه کس از خودم از این دنیا خسته شدم...

وقتی که فکر میکنم همه چیز داره حل میشه یهو میبینم همه چیز خراب شد...

از همه ی دوستانی که تا حالا باهام بودن تشکر میکنم اینجا خواهر برادرا و دوستای خیلی خوبی پیدا کردم ولی...

دیگه نمی تونم... خسته ام... خسته...

ولی اگه زنده باشم و دلی برام بمونه میام به وبای شما سر میزنم... همتونو دوست دارم...

اشک تو چشام جمع شده... نمیدونم چی بنویسم...

فقط میخوام یه بار دیگه شعر مرگ را میخوانم خودمو بنویسم...

هرچند مرگ هم اون چیزی که من میخوامو بم نمیده ولی حداقل وقتی بمیرم اون دنیا هر عذابی هم که بکشم میدونم به خاطر غلطاییه که تو این دنیا کردم...

ولی تو این دنیا چی؟ همش چوب دلمو خوردم... همش به خاطر این دل ساده همش به خاطر عشق محبت و... عذاب کشیدم...

دیگه بسه... دیگه تحمل ندارم... دیگه هیچ دلخوشی ندارم...

حال و روزم شده مثل آهنگه وبم...

از همه معذرت میخوام... میدونم دوست خوبی نبودم و نیستم میدونم خیلیا رو اذیت کردم.... به خصوص از وفا جون خیلی معذرت میخوام و از ترانه جون...

من همیشه آخر همه ی حرفام سه نقطه (...) میذارم... اونم به خاطر تمام ناگفته های دلمه که هرچقدرهم براش سه نقطه بذارم باز وسعت بی نهایت دردهای دلم رو نمیگیره...

ای کاش...

ای کاش و هزاران ای کاش...

خودمم باورم نمیشه... نمیدونم...

فقط برام دعا کنین...

دلم نمیاد برم.... ولی باید برم... دیگه نمیدونم چی بگم...

ولی ای کاش میدونستم چرا؟ و به کدامین گناه؟

خدا نگهدار همتون...

یا علی...

...

 چه کسی باور خواهد کرد... جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد...

...

 

مرگ را می خوانم...

 

مرگ را می خوانم همچون پرستویی که لانه اش را...  

 

مرگ را می خوانم برای سکوتی سرسام آور در امتداد لحظه ها... 

 

مرگ را می خوانم تا بغض گلویم در میان اشک های آشنای غریبه

 بشکند... 

 

مرگ را می خوانم تا دل مرده ام در زیر خاک آرام٬ آرام تار و پود از هم

واکند... 

 

مرگ را می خوانم تا حرفْ حرفِ دلم هوای قبر را پر کند و از لا به لای سنگ

 ریزه ها و خاک بیرون آید و در هوای دَم فرو رود... 

 

مرگ را می خوانم تا خیالم راحت باشد که دیگر این زبان حرکت نخواهد

کرد... 

 

مرگ را می خوانم چون از همه دل خسته ترم.... چون دیگر دلی ندارم... 

 

مرگ را می خوانم زیرا...

 

مرگ را می خوانم...

 

مرگ را می خوانم... 

 

 

...