نوروز است و تنهایی و عشق و باران و... هرچه که تو می خواهی...
تا چند روز کسی و خبر نمیکنم ببینم کیا یار دبستانی ان!
راستش می خواستم قبل عید یه پست به افتخار آقا محسن کالج بزنم که خیلییییییییییییییییی با معرفته... مثل داداش بزرگمه و خیلی بهم کمک کرده و خیلی با صفاست و همیشه بهم سر میزنه... دیگه نشد و ما گفتیم تبریک سال نو بزنیم که اونم نشد دیگه یک ساعت پیش داشت باروون میومد و من رفتم زیر بارون دعا کردم و اومدم یه شعر نوشتم که تقدیم به هرکسی که عاشقه و منتظر... البته هنوز تصحیح نشده هم از لحاظ املایی هم ادبی... دیگه گفتم تا تنور داغه بچسبونم...!
سال نوتون هم مبارک... سالی پر از سلامتی و عشق و امید داشته باشین...
ب
الف
ر
الف
نون... مثل اینکه تو نمی آیی...
و من قورت می دهم دانه های اشکم را که از آسمان بر کویرمغزم می بارند
و باز تو نمی آیی...
آنقدر نمی آیی که من به آخر باران نیز شک می کنم... آخر تو نان آور این کلبه ی ویرانی که
مدام بهانه ات را میگیرد که هول و هراس گندم آوردنت مرا کشت! از آسمان به زمین بیا!
آب می خوریم و سیب عشق...
مگر نه مرا بهانه کردی؟
بیا تا باران شوم بر دل مزرعه ی احساس تو...
تا دیگر به چشم کلاغ سیاه بر سر جاده ی دلم مترسک نکاری