می خواستم زندگی کنم راهم را بستند...

ستایش کردم گفتند خرافات است...

عاشق شدم گفتند دروغ است...

گریستم گفتند بهانه است...

خندیدم گفتند دیوانه است...

... دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم...!


نامم را پدرم انتخاب کرد!

نام خوانوادگی ام را یکی از اجدادم!

     دیگر بس است!

راهم را خودم انتخاب می کنم!


حسین (ع) بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود...

افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند

و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند...


اینم یک شعر از دکتر شریعتی که خودم خیلی دوسش دارم و به یاد گلی که اینو تو دفتر خاطراتم نوشت منم اینجا مینویسمش...

 

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکبند و پی در پی دم گرم خودش را در گلو سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را...

 ...